دیشب برایم شب سختی بود

شبی که گفتم دیگر تمام شد باید دل بکنم

چیزی را گم کردم که برایم خیلی با ارزش بود

ولی دیری نکشید که پیدا شد

مثل مجسمه خشکم زد

زبانم بند آمده بود

پیدایش کردم

انگار که خدا تورا دوباره به من داد

نمی دانم اینجا را خدا با من بود

وگرنه

نابود می شدم

خدا را بارها شکر کردم از صمیم قلب

ببخش که تورا هم نگران کردم

قصه تلخ

مثل مجسمه

خدا ,تورا ,مجسمه ,مثل ,برایم ,نمی ,مثل مجسمه ,دانم اینجا ,نمی دانم ,اینجا را ,را خدا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

sibgerafic 101171276 مقالات ترجمه شده در رشته های مختلف آیسان چت ، آیسان چت درس فناوری نوین asmane جهان خبر شمول عشق بخشی آفیشیال